بغض شكسته
روز تاريك
سينه ام درياي غم
ديده بيمار و
سري آشفته باز
مي روم در دشت شب
گيج و منگ از التهاب
بغض سنگيني كنون
بسته راه سينه را
من كنونم بي هدف
من كجا ؟
اينجا چرا ؟
شهوت يك گفتگو
فارغ از صد التهاب
ديدن يك حرف عشق
در درون دشت خواب
ديگر اكنون خسته ام
گفتگويم هجو و پست
مي روم باز و كنون
پشت سر يك دشت سرد
غول شب در گوش من
مي دهد نجوا كه باز
هيچ كس در انتظار
باز ننشسته تو را
نظرات شما عزیزان: